بایگانیِ دستهٔ ‘اسلام’

 از این به بعد به دلایلی به این آدرس کوچ میکنیم  :

کمی بیشتر

اونجا منتطرتون هستم

قضاوت با شما :

ابوجعفر خثعمى – که یکى از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام است – حکایت کند:

روزى حضرت صادق علیه السلام کیسه اى که مقدار پنجاه دینار پول در آن بود، تحویل من داد و فرمود: این ها را تحویل فلان سیّد بنى هاشم بده ؛ و به او نگو توسّط چه کسى ارسال شده است .

خثعمى گوید: هنگامى که نزد آن شخص تهى دست رسیدم و کیسه پول را تحویل او دادم ، پرسید: این پول از طرف چه کسى براى من فرستاده شده است ؟!
و سپس گفت : خداوند جزاى خیرش دهد. صاحب این کیسه ، هر چند وقت یک بار، مقدار پولى را براى ما مى فرستد و ما زندگى خود را با آن تاءمین و سپرى مى کنیم ؛ ولیکن جعفر صادق با آن همه ثروتى که دارد، توجّهى به ما ندارد و چیزى براى ما نمى فرستد، و هرگز به یاد ما فقراء نیست .

حالا اگه من باشم ، یه ۵۰ تومنی رو که به فقیر میدم یه کاری میکنم تا همه بفهمن . فک کنم درستش اینجوریه که امام صادق ( ع) انجام دادن ، ولی همونجوری که اولش گفتن قضاوت با خودتون .

و همچنین :

شخصى خدمت امام جعفر صادق علیه السلام شرفیاب شد و به حضور حضرتش عرضه داشت : یاابن رسول اللّه ! پسرعمویت به شما ناسزا گفته است و نسبت به شما بدگوئى مى کند.

پس از آن که آن شخص سخن چین حرفش تمام شد، حضرت به کنیز خود فرمود تا اندکى آب ، براى وضو بیاورد؛ و چون وضو گرفت و شروع به خواندن نماز نمود، آن مرد گمان کرد که حتما حضرت صادق علیه السلام براى پسرعمویش نفرین خواهد کرد؛ ولى برخلاف تصوّر او، هنگامى که امام علیه السلام دو رکعت نماز خواند، دست به دعا برداشت و براى پسرعموى خود چنین دعا نمود:

اى پروردگار من ! این حقّ من است و من او را بخشیدم ؛ و تو جود و کرمت از من بیشتر مى باشد، او را ببخش و به واسطه این عملش مجازاتش مگردان ، با شنیدن این دعا تعجّب آن مرد سخن چین برانگیخته شد؛ و با شرمندگى از جاى خود برخاست و رفت .

?????????? ???? ?????? (design by mazaherdesigner)

بله دیگه ، اینجوریاست .

اگرم میخواین منابعش رو بدونین :

اولی : أمالى شیخ طوسى : ج ۲، ص ۲۹۰٫

دومی : جامع الا حادیث الشّیعة : ج ۷، ص ۴۵۷، ح ۳۶٫

ندای عدالت

منتشرشده: 2013/07/28 در اسلام, دنیای آزاد

عدالت و آزادی رو به اون صورت که جرج سمعان جرداق در کتاب امام علی صدای عدالت انسانی نوشته براتون تعریف می کنم :

امام در موقع محاکمه یا اجرای عدالت ، بین خود و توده مردم فرقی نمی گذاشت ، بلکه برای آرامش روح خویش ، در صورت لزوم در محاکمه شرکت می کرد . به همین سبب ، علی وقتی زره خود را در نزد یک مرد عادی مسیحی پیدا کرد ، او را به پیش یکی از قضات به نام شُریح برد تا موضوع را در آن جا حل کنند . هنگامی که هر دو برابر قاضی قرار گرفتند ، علی گفت : این زره من است و من آن را نه فروخته ام و نه به کسی بخشیده ام ! قاضی از مرد مسیحی پرسید : درباره ی ادعای پیشوای مسلمانان چه می گویی ؟ عرب مسیحی گفت : این زره از آن من است و البته من امیرمؤمنان را دروغگو نمی دانم ! قاضی به سوی علی برگشت و پرسید : شما گواه و دلیلی دارید که زره مال شماست ؟ علی خندید و گفت : شریح راست می گوید ، من گواهی ندارم . شریح حکم داد که زره مال مرد مسیحی است .  مرد مسیحی آن را گرفت و به راه افتاد و امیرالمؤمنین به او می نگریست ، مرد چند قدمی بیشتر نرفته بود بود که برگشت و گفت : من شهادت می دهم این گونه داوری از داوری های پیامبران است . پیشوای مسلمانان مرا نزد قاضی می آورد و قاضی بر ضد او حکم می کند !  و سپس گفت : به خدا زره از آن توست ، و من در ادعای خود باطل بودم .

شاید بهترین تعریف رو ازعدالت و آزادی یک مرد مسیحی لا به لای ورق های تاریخ اسلام پیدا کرده باشه ، مردی اهل روستا های مسیحی نشین لبنان .

به خاطر كمي بيشتر

منتشرشده: 2012/08/26 در اسلام

با دقت و به ترتيب نگاه كنيد : عکسعکسعکسعکسعکسعکسعکسعکسعکسعکسعکسعکسعکسعکس

خدا بهتر از ما راه پيش روي ما را مي بيند 

طراح نقاشي ها را نمي شناسم اما او را بخاطر اين طرح زيبا تحسين مي كنم .

« خيلي مقيد بود كه هرچه برايش مي آورند به همسايه ها هم بدهد . بعضي سال ها برنج سالش را از مزرعه اي كه به ايشان ارث رسيده بود مي آوردند و ايشان يك سوم آن را بين همسايه ها تقسيم مي كرد . يك بار كه بنده به علت خستگي اين كار را به تأخير انداختم خودشان رفتند و يكي يكي در خانه ها را زدند و سهم همسايه ها را دادند ، يعني اين قدر به رسيدگي و احوالپرسي از همسايگان اهتمام داشتند »     به نقل از حجت السلام علي بهجت ، العبد ، صفحه 88

ما اسم خود را مسلمان و شيعه گذاشتيم ، بار ها  و بار ها اين حديث را شنيده ايم كه امام علي (ع) فرمودند : اگر كسي سير بخوابد و همسايه او گرسنه باشد از ما نيست ، حال ببينيند كه يك شخص چگونه به اين مقام مي رسد ! يك انسان عادي چگونه بهجت دوران خود مي شود  ، يك شخص چگونه با عظمت مي شو كه تمامي بزرگان دوران در برابر او همچون ذره مي شوند ، جواب ساده است او به آنچه مي داند عمل مي كند ، او مي خواهد به هرچه كه مولايش اميرالمؤمنين (ع) به آن دستور داده است پاي بند باشد ، حتي لحظه اي پيش خود فكر نمي كند كه من مرجع تقليد اين مردم هستم ، من بزرگ اين مردم هستم ، اصلا كلمه ي  « من » را فراموش كرده است ، خود با دست خود « من » وجودش را از بين برده است ، و با همان دست ها به كار همسايگان رسيدگي مي كند ، اگر من به ذره اي از آنچه او بدان دست يافته بود مي رسيدم ديگر كسي را جز خودم نمي شناختم ، حال بهتر است كمي بيشتر پيش خود فكر كنم و ببينم كه چند نفر از همسايه هايم را مي شناسم ؟!!  از حال آنها خبر داشتن پيشكش ، من حتي اسم همسايه هايم را هم نمي دانم . . .  چقدر خنده دار است كه من راه ساده ي پيش روي خودم را كه براي پيشرفتم آماده شده است نمي بينم و به دنبال مسير درست گرد جهان مي گردم !!!!

(( يك بار من منزل بودم و داشتم سفره پهن مي كردم . حاج آقا داشت طرف اتاق مي آمد كه ديد در مي زنند ، رفت سمت در و فرمود : شما كارت را بكن . حاج آقا رفت و زود برگشت . گفتم : آقا چطور شد ؟ فرمود : يك آقاي محترمي بود كه رفت . گفتم چكار داشت ؟ فرمود : با خودش كار داشت (1) . گفتم با خودش كار داشت ، در ما را چرا كوبيد ؟ فرمود : با خود آقا كار داشت . حالا لبخند مي زد و مي فرمود : هر چه گفتم ، گفت : نه من با خود آقا كار دارم . بعد هم خدا حافظي كرد و رفت . ))  « به نقل از حجت السلام علي بهجت ، العبد ، ص 68 »

 پاورقي : 1 . منظور اين است كه يك آقاي آمده اند دم در منزل‌ آقاي بهجت و با اين كه خود آقاي بهجت در را باز كردند ، آن شخص آقاي بهجت را نشناختند . آقاي بهجت انقدر ساده و خاكي بودند كه اين نوع اتفاقات براي ايشان زياد پيش مي آمد .

ديگر حرفي نمي ماند ، انساني با اين اوج از معنويت ، با اين مرتبه در علم ، با اين درجه از محبوبيت ، آنچنان ساده زندگي مي كرد كه حتي يك خدمتكار ساده هم در خانه ايشان كار نمي كند ، ايشان خود تمام كار ها را انجام مي دهند در حالي كه نزديك به 85 سال از عمر پر بركت ايشان مي گذرد ، حتي در خانه را خود باز مي كنند و آنچنان ساده هستند كه بسياري از مراجعين ايشان را نمي شناسند و مي گويند : « با آقا كار داريم ، تشريف دارند !؟ »